۱۳۹۶ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

حدود ۱۶۰ سال پیش ملک التجار روسیه یک دست چای خوری برای امیر کبیر تحفه فرستاد .


حدود ۱۶۰ سال پیش ملک التجار روسیه یک دست چای خوری برای امیر کبیر تحفه فرستاد .
امیر اندیشید که آیا صنعت گران زبردست ایرانی می توانند نظیرش را بسازند ؟
سالها بعد در ایام نوروز جمعی در باغ چهل ستون اصفهان به تفریح نشسته بودند در این بین گدایی پیش آمد و درخواست کمک نمود و گفت :
من واقعاً گدا نیستم سرگذشتی دارم اگر حوصله ی شنیدن دارید برایتان تعریف کنم .
او گفت : در زمان صدارت امیر کبیر یک روز حاکم اصفهان صنعت گران شهر را احضار کرد . گفت آیا میتوانید کسی را که در میان شما از همه استادتر است معرفی کنید .
صنعتگران مرا معرفی کردند .
حاکم گفت : امیرکبیر برای انجام کار مهمی تو را به تهران خواسته است و من در تهران به حضور امیر رسیدم . سماوری نزد امیر بود او سماور را آب و آتش نمود و تمام اجزاء سماور را بیانکرد و گفت : میتوانی سماوری مانند این بسازی ؟
من تا آن زمان سماور ندیده بودم جلو رفتم و پس از ملاحظه گفتم بله می توانم .
امیر گفت این سماور را ببر ، مانندش را بساز و بیاور .
من سماور را برداشتم مشغول شدم پس از اتمام کار سماور ساخته شده را نزد امیر بردم و مورد پسند واقع شد . امیر پرسید این سماور با مزد و مصالح به چه قیمتّ تمام شده است ؟ من عرض کردم روی هم رفته ۱۵ ریال . امیر دستور داد تا امتیاز نامه ای برای من بنویسند که فن سماور سازی به طور کلی برای مدت ۱۶ سال منحصر به من باشد و بهای فروش هر سماور را ۲۵ ریال تعيين کرد .
پس از صدور این فرمان گفت به حاکم اصفهان دستور دادم که وسایل کارت را از هر جهت فراهم نماید .
در بازگشت به اصفهان بسرعت مشغول کار شده و چند نفر را نیز استخدام کردم و مجموعا مبلغ ۲۰۰ تومان خرج شد . اما هنوز مشغول کار نشده بودم که از طرف حکومت به دنبال من آمدند من را همچون دزدان نزد حاکم بردند .
تا چشم حاکم به من افتاد با خشونت گفت : میرزا تقی خان امیر کبیر از صدارت خلع شده و دیگر کاره ای نیست . تو باید هر چه زودتر مبلغ ۲۰۰ تومان را به خزانه ی دولت برگردانی .
m
در آن هنگام من پولی نداشتم پس دستور مصادره اموال من صادر شد . با این وجود بیش از ۱۷۰ تومان فراهم نشد . برای ۳۰ تومان دیگر مرا سر بازار برده و در انظار مردم چوب زدند تا اینکه مردم ترحم کرده و سکه های پول را به سوی من که مشغول چوب خوردن بودم پرتاب کردند . سرانجام آن ۳۰ تومان هم پرداخت شد . اما به خاطر آن چوبها و صدمات چشم هایم تقریباً نابینا شده و دیگر نمیتوانم به کارگری مشغول شوم از این رو به گدایی افتادم ....
این حکایت دویست ساله ماست که با تغییر اشخاص و حاکمان کل زیر ساخت هایمان را شخم میزنیم !!!
محمدعلی فروغی
هرکه شد خام ، به‌صد شعبده خوابش کردند
هر‌که در‌ خواب نشد ، خانه خرابش کردند ...
بازی اهل سیاست که فریب‌ست و دروغ
خدمتِ خلقِ ستمدیده ، خطابش کردند...
اول کار بسی وعده‌ی‌ِ شیرین دادند
آخرش تلخ شد و نقشِ بر ‌آبش کردند ...
آنچه گفتند شود سرکه‌یِ نیکو و حلال
در نهانخانه‌یِ تزویر ، شرابش کردند ...
پشت دیوار خری داغ نمودند و به ما
وصفِ آن طعم دل‌انگیز کبابش کردند ...
سال‌ها هرچه که رِشتیم به امّید و هوس
بر سرِ دارِ مجازات ، طنابش کردند ...
گفته بودند که سازیم ، وطن همچو بهشت
دوزخی پر ز بلایا و عذابش کردند ...
زِ که نالیم که شد غفلت و نادانیِ ما
آنچه سرمایه‌یِ ایجاد سرابش کردند ...
لب فروبسته ز دردیم و پشیمانی و غم
گرچه خرسندی و تسلیم ، حسابش کردند ...
فرخی یزدی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر